خواهش میکنم ، بی حوصلگی هایم را ببخش ، بدخلقی هایم را فراموش کن ، بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ، در عوض من هم تو را می بخشم که مسبب همه ی اینهایی
خواهش میکنم ، بی حوصلگی هایم را ببخش ، بدخلقی هایم را فراموش کن ، بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ، در عوض من هم تو را می بخشم که مسبب همه ی اینهایی
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید!
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند!!
نـــــــه میتوانی خبری دهی
و نــــــــه خبری بگیری !
آرام بگیر دلم …
تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”
باران کـه میبـارد......
دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود.....
راه می افـتم ...
بـدون ِ چـتـر ...
من بـغض می کنـم ....
آسمـان گـریـه ...
دلم برايت تنگ شده !
مي خواهم آنقدر اشک بريزم
تا غبار فاصله از قلبم تميـــز شود .
ولي مي ترسم ...
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . . .
بزرگـــــــــــترین عـ ــــــــــــبادت ٫ لبخند یه دختــــــــــــر واکس زنی است که نـــــــــــان آور خانه است ٫
که به جای هـــــــــرزگی کفش آدم های پولـــــــــدار را بـــــــرق میزند ...
یادتــــــــــــــ ــــــــ که می افتم ٫ از شوق دهــــان ٫
چشـــــــــــــــمانم آب میافتــد !!!!
اگـه یه نفر بهمون خیانــــــــت کنه ازش متنفر میشیم ...
امـــــــــــــــا ....
اگه یه نفر به خاطر ما به یه نفر دیگه خیـــــــــــانت کنه ٫ عاشــــــقش میشیم .....
خـــیلی جــــــــــــــالبه ....!!!!!
از کهنگی این خانه عــــــــــبور کن ، بگذار سهم من از این دیـــــــــوار ترک خوردن باشد !
لاف میزدم که فراموشت خــــــــــواهم
کرد !
کجایی که ببینی این روزها توبه ی من از گرگ ها هم مرگ تــــــــــــ ـر است
برای جلوگیری از " پــــــــــــس رفت
" "پس باید رفت .
هر چاله ای" چــــــاره ای به من آموختـــــــ ...
تـــــــمام سکوت ها فـــریادند .... گوش هایت را تــــــیز کن .
قــبول داری
؟؟؟؟
وقتی منتظرشــــی
....
هرباری که صفحه گوشیت روشـــــن میشه
قلبت میریزه ...؟؟
گریه آخر شب هایم انگار کافـــــــی نبود …
این روزها به یاد صبح بخیر گفتنهایتــــــ اول صبح ها هــــــــــــم گریه میکنم !
روی دست شب مـــــــــــــانده ام !!!
دیگر حتــــی
خواب هـــــــــــــم مرا نمیبرد ...
بــــــــــرگرد
....
چون من نگذاشتم روی صندلی تو
هیچکســــ بنشیند ....
حتی غبــــــــــــــــار ....
از وقتــــی که نیستی ، من هر روز
کنـــــــــج این کافـــه می نشینم و شـــعر داغ می نوشم
و به آدمهای صامتی نگاه میکنم که
تنهاییشان را
با فـــــندکی به هم تعارف می کنند …
عــــــــــادت دارم هر روز جای
انگشتانــــم را از روی شیشه ی مانیتور پاک کنم
،
آخر نوازش کردن عکسهایت عادت مـــــــن است …
آنقدر با تنهاییم خوگرفته ام که میخواهند ....
مرا به جرم هم جنس بازی سنگسار کنند ...